محمد اصلی
سلاممممممممممممممم
خوبین؟؟؟ خوشین؟؟؟ من رو نمیبینید خوشمیگذره؟؟؟ خیلی بیمعرفتین!!! هیچ کسی سراغ من رو نگرفت. از پترس که دیگه خیلی گله دارم...........
************************************
دستمال کاغذی به اشک گفت : قطره قطره ات طلاست....
یک کم از طلای خود حراج میکنی؟
عاشقم...
با من ازدواج میکنی...؟!
اشک گفت: ازدواج اشک و دستمال کاغذی؟!!!
تو چقدر ساده ای ....
"خوش خیال کاغذی"!
توی ازدواج ما....
تو مچاله میشوی!
چرک میشوی وتکه ای زباله میشوی!
پس برو و بی خیال باش...
عاشقی کجاست....!
تو فقط دستمال باش!
……………
دستمال کاغذی .... دلش شکست!
گوشه ای کنار جعبه اش نشست...
"گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد!"
در تن سفید و نازکش دوید... خون درد!
....................
آخرش دستمال کاغذی مچاله شد
مثل تکه ای زباله شد!
او ولی شبیه دیگران نشد
چرک و زشت مثل این و آن نشد...
رفت اگر چه توی سطل آشغال!
پاک بود و عاشق و زلال!
او ....
با تمام دستمال های کاغذی ....
فرق داشت...
چون که در میان قلب خود...
" دانه های اشک داشت"!
*************************
راستی وبلاگم با مطلب " به نام کلام دروغین عشق" آپ هست. لطفا بیاین و این مطلب رو بخونید و نظر بذارید.
( www.love2013.parsiblog.com )
[ یکشنبه 92/4/2 ] [ 12:58 عصر ] [ محمد ]